Thursday, August 27, 2015

مارینا آبراموویچ، چهره‌ی شاخص هنر مفهومی به خاطر اجراهای جنجالی‌اش معروف است. او در این اجرای سال 2010 خود که "The artist is present/هنرمند حاضر است" نام دارد، سه ماه یا به عبارت دقیق‌تر، ۷۳۶ ساعت و ۳۰ دقیقه بر روی یک صندلی نشست تا با 10 هزار نفر، ارتباط بی‌واژه برقرار کند. پیش از این فراخوان داده شده بود که مارینا آبراموویچ حاضر است با هر که رو در رویش بنشیند، به مدت یک دقیقه ارتباط بی‌کلام برقرار کند. یکی از افرادی که رو برویش نشست اولای، یار و عشق سابق‌اش بود که پس از ۲۲ سال با مارینا آبراموویچ رو در رو شد.

Saturday, June 13, 2015

در جستجوی ثبظینگی

شنبه
بیست و سوم خرداد
هفت سال گذشت
و از ما
که جز تل‍ّی خاک
چیزی بر جا نمانده
و این امواج سهمگین و قدرتمند
که پیکر بی جان مرا
به صخره ها می کوبند


پی نوشت: شیش!! هفت نه

Friday, March 27, 2015

khianet 15 saale

Vaghti beduni chizi ke hamishe behesh shak dashti, chizi ke aslan delet nemikhast etefagh biofte, chizi ke be hame migofti nist va hamaro arum mikardi, be vagheiat, be eyne, be lams, barat sabet beshe,
Mimiri.
Vaghti ke be yeki digei ke midune vali bayad radifesh koni arumesh koni va faramushesh beshe ham natuni az heso haalet begi, be hich kas natuuni khianat ro begi,
Mimiri.

Wednesday, December 03, 2014

امر به معروف و نهی از منکری از جنس دیکته

به نظرم اعتراض به غلط دیکته ای با اعتراض برای امر به معروف و نهی از منکر فرق داره. اعتراض به اشتباه نوشتن دیکته ای، مثل اعتراض به اشتباه دستوری در زبان و یا اعتراض یه دستگاه به دریافت یه نوشته در قالب غیر استاندارده. زبان یه سیستم قراردادی بین آدماست که برای انتقال اطلاعات بینشون استفاده می شه. استاندارد سازی زبان گفتاری کار دشواریه. استاندارد سازی زبان نوشتاری کار آسون تریه که دو تا مزیت داره. یکی اینکه سرعت انتقال داده رو بالا می بره. دیگری اینکه کسایی که هنوز زبان رو یاد نگرفتن می تونن به استاندارد اعتماد کنن و روشی برای یادگیری داشته باشن. به مانند هر چیز دیگه ای، (اگه خواننده هم باور بر نبود کمال مطلق داشته باشه)، استاندارد سازی بدی های خودش رو هم داره. برای مثال به خاطر سپاری استاندارد ها نیازمند تلاش و انرژیه. حالا نکته‌ای در اینجا نهفته. در جایی و از زبان کسی می خوندم که (نقل به مضمون) خواندن زبان فارسی با الفبای انگلیسی مانند صحبت با کسی است که فارسی زبان است و مشکل گفتاری دارد. به نظرم تشبیه بی راهی نیست. با توجه به این که افرادی با مشکل گفتاری در جامعه وجود دارند و همچنین بسیاری (از جمله خودم) زبان های غیر مادری را فرامی‌گیرند و به نوعی با مشکل گفتاری مواجهن، این مسئله ممکن است مطرح شود که خوب چه اشکالی دارد؟ من هم مث  بقیه. نکته در اینجاست که به شخصه از کسانی ایراد می گیرم که فکر می کنم یا طالب یادگیری اند (مثل نوپایان در یادگیری زبان فارسی) یا دوستان نزدیکی که بخواهم سرعت انتقال داده به آنها و از آنها را افزایش دهم. (البته بارها شده از کسانی ایراد گرفتم که (به صورت ذهنی) که ادعای متبحر بودن را داشته‌ن) ایرادگیری شاید کار لذت بخشی باشه. ولی به شخصه تلاش می کنم بی‌جا ایراد نگیرم. در سوی دیگر مسئله امر به معروف و نهی از منکره که به شخصه مخالفشم. به وضوح این نوع ایرادگیری هم با هدف نظم عمومی و استاندارد سازی صورت می گیره ولی نکته اینجاست که رد و بدل شدن اطلاعاتی در کار نیست. این نکته ی مهمیه که باید در نظر گرفته بشه. رد و بدل شدن اطلاعات «نیازمند» پروتکلی برای ادراک مشترک گیرنده و فرستنده است. شاید ما آدما از هوش کافی برای ادراک حرف طرف مقابل برخوردار باشیم. ولی پیام هرچه دورتر از استاندارد مورد قبول باشه، تلاش برای استفهام سخت تر می شه. در آخر این متن هم به این اشاره کنم که قبول دارم ایراداتی جدی به استاندارد نوشتاری زبان فارسی وارده. ولی فعلن این چیزیه که به دست ما رسیده و زبان چیزی نیست که یه شبه بشه تغییرات کلی درش داد. نیاز به صدها سال زمان داره. سوال اینجاست که ما چقدر در راستای بهینه سازی این زبان (و خیلی چیزای دیگه تو زندگی) تلاش می کنیم؟

Monday, November 03, 2014

یک روز با صالح در لندن

بیدار شدم
درد احساس می کردم
نمی دونم کجا
دوس نداشتم چشام رو باز کنم
بیدار بودم اما چشام بسته بود
تمرکز کردم که بفهمم درد از کجاس
سرم بود
گردنم هم بود
و یه جایی بین لگن و زانو
صدا هم که مث چند وقت اخیر به صورت مداوم باهام حضور داره
دلم می خواس حداقل ۸ ساعت خوابیده بوده باشم
به نیت چک کردن ساعت و ادامه ی خواب در صورت کم خوابی چشام رو باز کردم
ای بابا
هنوز ساعت ۹:۳۰ بود
من که ۴ صب خوابیدم
اینجوری که نمی شه
چشام رو بستم که بتونم بخوابم
انگار نه انگار
فیسبوک
اینستا
نه
قرار نیس بخوابم
اما خوب از تخت در نمیام که بدون خواب استراحت کرده باشم
از دو هفته ی پیش امروز رو انتخاب کرده بودم برای گالری گردی در لندن
یه لیستی با کمکت در اومده بود
همونجور که تو تخت بودم دفترچه ی محبوب، خودکار و موبایل رو برداشتم
دونه دونه ی گالری ها رو با ساعتاشون و اجراهاشون در آوردم
رو نقشه چیدم
مسیر در اومد
ساعت دیگه ۱۰:۳۰ شده بود
باید از تخت در میومدم
هیچ راهی نمونده بود
دوش
دوش بهترین اتفاق دنیاس
مخصوصا اگه شب قبل مست بوده باشی
مخصوصا اگه هالووین بوده باشه و صورت نقاشی شده ت کامل تمیز نشده باشه
مخصوصن اگه عاشق آب باشی
مخصوصن اگه از گرما خوشت بیاد
دوش گرفتم
سر و صورت رو با دقت شستم
دیدم هنوز دور چشام سیاهه
پلک نه ها
انگار که خط چشم کشیده باشم
یه نگا به خودم کردم و دیدم خوشم میاد
پاک نکردم
خیلی کم ها
اما خط چشم داشتم
وقت صبونه بود
اومدم بیرون و با یوجین معاشرت کردم
یوجین از دیشب می پرسه و اینکه من کی برگشتم خونه
چه جوری برگشتم خونه
اتوبوس 155
4 ساعته س
آخرین ایستگاه موردن
5 دقیقه پیاده تا خونه فاصله س
یوجین خوشحال می شه که یه اتوبوس خوب واسه شنبه شب هاش معرفی کردم
باید می رفت جیم
خدافظی و صبونه
صبونه ی محبوب و ساده ی من
پنیر فیلادلفیا و کره
صبونه رو خوردم و تلویزیون داشت بینگ بنگ قدیمی نشون می داد
خنده و قهقهه در 11:30 می چسبه
به نظرم اونقدا هم خنده دار نبودا
اما می خندیدم
سیگار خیلی کم می کشم
اما این یکی از وقتای سیگار بود
بالکن و سیگار و لبخند
به به
با نیش باز بودم
با آهنگ قشنگ
بیتلز
Here comes the sun
هوا داره همراهی می کنه باهام
آسمان باز و آبی
اشعه های خورشید مث نیزه می خوره به پوستم
و لبخند
و لذت
لباس رو پوشیدم و حرکت به سمت مقصد اول
خیلی نباید تو راه باشم
نیم ساعت اینا
یک رسیدم به ساعتچی
گالری اول کار مورچه ها رو داره
یه سری مورچه ی گنده پخش و پلا تو اتاق
چیدمانشون جالبه
گالری بعدی یه سری کار از Aboudia پر از رنگ و انرژی
اسم اثر ها Enfants dans la rue
بچه ها در خیابان
جالب بود
گالری بعدی از Martinant
نقاشی ها و اینستالیشن ها خیلی فابل درک نیستن برام
یه جا یه سری شیشه گذاشته و با اسپری روشون نوشته و رنگ کرده
این جالب بود
نقاشی ها شبیه کارای دالیه
سبک همون سبکه
گالری بعدی کارای Nzebo که آفریقا از کاراش بیرون می زنه
یه سری عکس سیاه و سفید داره که زنها با ماسک رو به دوربینن
بالاتنه لخت
دامن قبیله های آفریقایی
بقیه کاراش نقاشی ان که دو لایه س
لایه ی رو طراحی از موهای یک دختر
بدون صورت
و زیر نقاشی های آبستره
گالری شماره 5 کارای Alzate
وارد گالری که می شی یه گوی آجری با قطر یه متر توجهت رو جلب می کنه
انگار یه دیوار آجری با سیمان های بینش رو جمعش کردن و گردش کردن
بقیه کاراش مث هنرمند گالری قبل دو لایه بود
لایه ی زیری عین سیاه مشق های با خودکار آبی خودمون تو مدرسه
و لایه ی رویی نامفهوم برای من
گالری شیش و هفت کارای یه عکاس خبری خفن و معروف با کلی جایزه بود
به اسم Davide Monteleone
همه سیاه و سفید
از طبیعت و از آدما
کارا خوب بود
فضا شبیه فضاهای آشنا برام بود
انگار همه عکسا از آذربایجان شرقی گرفته شده باشه
جای عکس خامنه ای و پوتین رو باید تو یه سری عکسا جابجا کرد
گالری بعدی از هنرمندای مختلف بود و عکسا و نقاشی های جالب
چهار تا گالری پشت هم رو اختصاص داده بودن به هنرمندای اوکراینی که همه جور کاری توش بود
همه سبک
همه سن
همه فرم
گالری 15 که طبقه ی زیر زمین بود یه اینستالیشن از Richard Wilson که یه اتاق بود پر از نفت
نفت استفاده شده
کل اتاق به عمق نیم متر نفت بود
و این برام جالب بود
بوی تعفن می داد
اما می شد بری روش و صورت خودت رو ببینی
شبیه آینه بود
دیدن قیافه ی خودت تو نفت عجیبه
بوی نفت عجیبه
من نمی دونستم اما اسم اثر 20:50 ه
مثکه اسم یه ماشین تصفیه کننده ی نفته
به هر حال
داشتم می اومدم بیرون از ساعتچی که فهمیدم من گالری 10 رو نرفتم
یه فضای گنده رو با گونی پوشونده بود
ینی از دیوار های اتاق گونی آویزون شده بود
قشنگ حس فرش فروشی ها بازار تهران رو داد
که همه ش فرشه
فقط گونی بود
از ساعتچی اومدم بیرون
باید تصمیم می گرفتم که کجا ناهار بخورم
دم در ساعتچی از این بازارای آخر هفته بود
گفتم بهترین کار انتخاب غذاس
خیلی کار سختی بود
اما به یه غذای مکزیکی نایل شدم
اما باید اسکناس می گرفتم
تا برم و ماشین تحویل اسکناس پیدا کنم یه پیرمرد دیدم با یه طوطی رو شونه ش
باهاش حرف زدم
ازش عکس گرفتم
طوطیه 18 ساله ش بود
و همیشه با همین پیرمرده بوده
170-80 تا کلمه بلد بود
پول رو گرفتم و غذا خریداری شد
رو همون سنگای جلوی محوطه ی ساعتچی نشستم و شروع به خوردن که دو تا دختر اومدن
غرق در صحبت
منم گوش دادم
داشتن راجع به یکی دیگه حرف می زدن و جفتشون متفق القول می گفتن باید دوس پسرش رو ول کنه
یهو بی ربط مکالمه شون تموم شد
بعد یه سکوت چند ثانیه ای
متوجه شدن که من منتظرم حرفشون رو ادامه بدن
فهمیدن که من تعجب کردم چرا یهو سکوت کردن
یکی شون ازم پرسید چی می خورم
چیزی نمونده بود از غذا
یه دو سه کلمه با هم حرف زدیم و من پاشدم
هوا خیلی خوب بود
نمی شد پیاده روی نکرد
اما اتوبوس رو گرفتم و به سمت مقصد دوم که یکی از کارای Richard Serra بود حرکت کردم
زودتر پیاده شدم که پیاده هم رفته باشم
از هاید پارک به اون سمت گم شدم
یهو دیدم یه گالری جلوم سبز شد
اما اونی که می خواستم نبود
کار یکی بود به نام Eddie Martinez
کارا خیلی خیلی آبستره بودن
بدون  عنوان نمی تونستم هیچی بفهمم
با عنوان یه چیزایی می فهمیدم
اما از بین 30 تا اثری که اونجا بود 6 7 تا عنوان داشت
با دختر دم-در-نشین راجع به کارا دو سه دیقه صحبت کردم
که هیچی نفهمیدم و اینا
آخه وقتی وارد گالری شدم
دختره رو دیدم
و طبیعتن کلی هم به فکرت بودم
که کاشکی بودی و
کاشکی با هم می دیدیم و
کاشکی اینجوری نبود که دو سال باشه همدیگه رو ندیده باشیم و
کلی کاشکی های دیگه
بعد به این نتیجه رسیدم که این دختر دم-در-نشین همون تویی
کیلومترها نزدیکتر
چرا نباید باهات دو سه کلمه حرف بزنم
از گالری زدم بیرون و به سمت گالری ریچارد سرا حرکت کردم
یه گالری خفن بود
تو یه محله ی گرون
بعد کل گالری یه تابلو بود
تابلو با ابعاد حدودی 5 متر در 3 متر
اجرا روی کاغذ دست ساز
یه صفحه ی سیاه
با دو تا خط سفید از بالا تا پایین اومده
خط که نه
مث هشت فارسی خیلی نازک
هشت تو پر البته
همین
رفتم به دختر دم-در-نشین گالری جدید گفتم من از این چی بفهمم آخه
گفت همینه که هست
مهربونا
بعد گفت می دونی که اینستالیشن هاش اون ور شهره
گفتم آره بابا
دارم می رم
رفتم
پیاده
تا مقصد بعدی
که گالری مارینا آبراموویچ بود
این یکی رو قبل از دیدن گالری با دختر دم-در-نشین حرف زدم
می گفت کارای آبراموویچ رو خیلی دوس داره
گفت کار The artist is present رو رفته نیویورک و دیده
تو گالری کارایی رو گذاشته بودن که هیچ جا به نمایش گذاشته نشده بوده
یه سری از عکسای اجراش بود که تو یه ستاره ی آتشین دراز کشیده بوده تا از هوش می ره
به خاطر نبود اکسیژن
یه سری از عکسای یه پرفورمنس دیگه بود که لخت با یه ریتم آفریقایی رقصیده تا افتاده و از هوش رفته
8 ساعت رقصیده
یه اتاق هم بود که همه ی توش با کاغذ سفید پوشیده شده بود
باید بدون کفش می رفتی توش
و یه صدای خش خش داشت با نوار پخش می شد
بعد یه سری طراحی هاش با مداد و خودکار بود که پرفورمنس هاش رو تو اون کاغذا طراحی کرده بود
با یه سری نمودار و اینا
تو حیاط صدای گنجشک پخش می شد
تو یه اتاق دیگه یه فیلم از همون اجرای ستاره ی آتشین داشت پخش می شد
داداشش فیلمبرداری کرده
وقتی از حال می ره هم فیلم ادامه پیدا می کنه
یه سری می رن نجاتش بدن
از تو آتیش
فیلم با تلوتلو خوردن دوربین تموم می شه
خیلی هنری و شیک
کنارش یه سری عکسای 15 در 20 سانت بود از یه شهر که یه سری از ساختموناش با رنگ به آسمون اضافه شده بودن
بعدها مث که یه سری از همون ساختمونا با بمب از بین می رن
تو یه اتاق هم فیلم یه اجراش پخش می شد که ممتد هر کلمه ای که به ذهنش می رسید رو می گفت
از اون گالری هم بیرون میام و می رم گالری بعدی که تو همون کوچه س
کارای Nathalie Djurberg و Hans Berg اجرا شده
یه سری پروژکتور رو چیزای مختلف
تو اتاق اول یه پروژکتور چرخون وسط اتاقه
داره یه پرنده ی با چوب و کاغذ ساخته شده رو نشون می ده که ممتد می دوئه
دور تا دور اتاق
رو سقف یه سری نورهای خطی آویزونه
گوشه ی اتاق هم پروژکتور دیگه ای داره یه سری خط نورانی رو نمایش می ده
پرنده هه به نورا که می رسه جالب می شه
اتاق بغل چارتا میز هستن و چارتا پروژکتور دارن انیمیشن های عجیبی از ریخته شدن یه مایع تو یه سری کاسه رو رو این میزا نمایش می دن
می رم طبقه ی بالا
دختر دم-در-نشین دم در نشسته
طبقه ی بالا نشسته
پشت میز
داره تو یوتیوب می چرخه
ازش بروشور کارا رو می خوام
بهم می ده
بغلش یه جائه
می خوام که برم اون تو
می گه اینجا جز نمایشگاه نیس
اما اگه می خوای برو ببین
می رم می بینم یه اتاق خالیه
خالی خالی
با لبخند می رم اتاق بغلی که 10 تا کوزه ی بزرگ هست و یه صداهایی میاد
کلم رو می کنم تو یکی شون و می بینم داره انیمیشن پخش می شه
با همون تم انیمیشن های پخش شده رو میز ها
جالب بود
نحوه ی اجرا بهم جس خوب می داد
می رم پیش دختر دم-در-نشین
که باهاش حرف بزنم
بهم می گه چرا اینجا اومدی؟
می گه می خواستی بری دنبال کارای مارینا آبراموویچ و اشتباهی اومدی اینجا
می گم نه
از قبل تصمیم گرفته بودم
می گه دوس داری این چیزا رو 
می گم جالب بوده تا حالا
روز رو به صورت خلاصه براش تعریف می کنم
خیلی خوش بر و روئه
با لبخند حرف می زنه
سعی می کنم با لبخند باهاش حرف بزنم
اما بلند نخندم
سنگین باشم
می گم می خوام کار ریچارد سرا رو برم
می گه هنوز وقت نکرده بره
اما دوس داره
می گه البته از کاراش چیزی نمی فهمه
می گه کارای آبراموویچ رو خیلی دوس داشته
می گه یه دو هفته ای دم-در-نشین اون گالری بوده
اما شلوغی گالری اذیتش کرده
باهاش خدافظی می کنم و می رم سمت ریچارد سرا
گالری یه جای بی ربطیه
تو یه کوچه ی بی ربط
اما وارد که می شی همه ی فضا عوض می شه
چهارتا اجرا
یه سری صفحه ی فلزی بزرگ که همشون روی لبه ی نازکشون چیده شدن
با ابعاد مختلف
اتاق بغلی یه تونل خمیده ی 20 متریه
با ارتفاع 4 5 متر
عرض یه آدم
مجسمه ی بعدی اسمش London Crossه
یه اتاق مربعی
یه قطرش با صفحه ی آهنی بسته شده
بزرگ
ارتفاع دو و نیم متر
قطر دیگه هم روی این قطر سوار شده
صفحه ها بزرگن
ابهت دارن
از زیر اون قطر بالاییه که می خوای رد شی می ترسی
ترسیدم
قطرا به دیوار وصل نیستن
سطح اتکاشون کم نیس
یعنی صفحه ها تقریبن اندازه ی یه کف دست با هم در تماسن
اما اونقدی بزرگ هستن که وقتی از زیرش می خواستم رد بشم ترسیدم
و اتاق آخر هم دو تا جعبه ی آهنی بزرگ رو همن
مث دو تا تابوت
همین
همین
از گالری میام بیرون و به امیر زنگ می زنم
بلیت سینما خریده بودم سه چار روز قبلش
برای خودم و امیر و آسیه
جشنواره فیلمای ایرانی لندنه
ماهی و گربه
صدف خیلی تعریف می کرد
امیر می گه شیرین و الیسا هم میان
من می رم به سمت سینما چون فیلم 6 شروع می شه و الآن 5 ه
موبایلم می گه 15 دقیقه تو قطار خواهم بود
15 دقیقه خوبه
می رم می بینم ایستگاه خیلی شلوغ نیس
به این فک می کنم که خیلی خوبه که شلوغ نیس
اما همون موقع قطار میاد
قطار داره از جمعیت منفجر می شه
چرا؟
چون بعد بازی آرسناله
و به نظر میاد برده
چون همه با هم حرف می زنن
اما اگه باخته باشه همه با هم فحش می دن
می چپم تو قطار
مجبورم از پشت یه دختر مو بلوند بهش تقریبن بچسبم
نه که بچسبم
اونقدی نزدیکشم که فک کنم می تونه نفسم رو پشت گردنش احساس کنه
صورتش رو دیده بودم قبلن
خوشگله
قدش اونقدی هست که دماغم به موازات سرشه
می تونم مو هاش رو بو کنم
نمی کنم
به این فک می کنم که دلم تنگ شده
برای گردن دنا
نه
برای گردن دنا نه
برای گردن یه کسی که بتونم از انقد نزدیک بوس کنم
به این فک می کنم که گردن دختر مو بلوند رو بوس کنم
نمی کنم
دو سه ایستگاه به همون فرم وای میستیم
ایستگاه بعد خلوت تر می شه
در حدی که دختر مو بلوند می تونه بچرخه
نود درجه
دختر مو بلوند فهمیده که من دارم بهش فک می کنم
اونم داره به من فک می کنه
بهم نگاه می کنه
بهش لبخند می زنم
با آرامش
بهم لبخند می زنه
با آرامش
داریم می رسیم
پیاده می شم
می بینم پیاده می شه
از ایستگاه میایم بیرون
کنار هم وای میستیم
با فاصله ی یکی دو متر
بیرون ایستگاه شلوغه
هردو با تلفن هامون داریم حرف می زنیم
هر دو به زبون خودمون
یه لحظه به این فک می کنم که باهاش حرف بزنم
با لبخند از این فکر می گذرم
نمی خوام تصوراتم خراب شه
همین جا اوج رابطه ی من با اون دختر مو بلونده
پس می رم
می رم به سمت سینما
بلیت ها رو تحویل می گیرم
بچه ها هنوز نیومدن
منتظر نشستم و دارم بروشورهام رو مرور می کنم
خاطرات امروز قشنگم رو مرور می کنم
به این فک می کنم که واقعن دلم میخواد ببینمت
به این فک می کنم که دو سال سه سال هم می شه؟
به این فک می کنم که چرا نمیره مراکش
خوب من هم می رم
می ریم مراکش
من خیلی دلم می خواد چفچائون رو ببینم
من عاشق آبی ام
من فک کنم عاشق اون شهرم
به اینا فک می کردم
با لبخند
که یه پسر لیتوانیایی که فارسی بلده حرف بزنه و دیشب تو هالووین باهاش آشنا شده بودم میاد
یادم میاد که اونم خط چشم داشت
باهاش فارسی حرف می زنم
به این فک می کنم که خط چشم دارم
به این فک می کنم که چه خوب که خط چشم دارم
می گه اومده ببینه فیلم چقد طول می کشه
بلیت کنسرت کردی داره و داره می ره اونجا
می خواست ببینه می تونه فیلم رو هم ببینه
که نمی شه
بچه ها هم اومدن
معاشرت می کنیم
اینکه چه روزی رو گذروندیم
طبیعتن اونا درگیر عروسی
و من خوشحال
از روز خوبی که داشتم
می ریم که فیلم رو ببینیم
راجع به فیلم حرف نمی زنم چون می خوام بهت پیشنهاد بدم ببینیش
ارزش دیدن داره
هرچند که نقد دارم زیاد
اگه دیدیش حرف می زنیم
فقط این رو بدون که فیلم اول کارگردان و می شه گفت فیلم تک و جدیدی خواهی دید
مخصوصن تو فیلمای ایرانی
فیلم تموم شده
با بچه ها تصمیم گرفتیم فیلم بعدی که خانه ی پدری باشه رو نبینیم
بریم رستوران ایرانی
اما از اونجا که ماشین جا نداره من و امیر با استقبال خودمون پیاده به سمت رستوران یاس حرکت می کنیم
به اسم رستوران فک می کنم
با امیر تو راه راجع به فیلم جرف می زنیم
اون بیشتر از من خوشش اومده
خوشحالم
لبخند دارم
می رسیم و بچه ها غذا رو سفارش دادن
لباس عروسی بک آپ آسیه رو می بینم
دوس دارم
جالبه
حالا یه سری دیگه رو هم سفارش داده
اگه اونا رو تنش بشینن اونا رو می گیره
غذا خوبه اما رفتار گارسون ناراحت کننده
بد اخلاق و بد دهن
بازم راجع به فیلم حرف می زنیم
به این فک می کنم که این دوستا رو برای معاشرت از دست دادم
به این فک می کنم که از این به بعد اگه ببینمشون برای مهمونی ها و سفرهای کوتاه و برنامه ها مشابهه
که نمی شه معاشرت کرد
به این فک می کنم آدمای خوبی رو از دست دادم
اما ناراحت کننده نیس
هنوز لبخند دارم
چون می تونم با آدمای جدیدی آشنا شم
و باهاشون معاشرت کنم
آدم خوب تو دنیا ریخته
باید گشت
باید لذت برد
باید خوب بود
باید خوب شد
باید
باید نداریم
نباید نداریم
من فک می کنم که برای من احتمالن بهتره که بگردم
من فک می کنم که برای من احتمالن بهتره که لذت ببرم
من فک می کنم که برای من احتمالن بهتره که خوب باشم
غذا رو می خوریم و برمی گردم خونه
می رسم و بهت زنگ می زنم
ساعت از 12 گذشته
تو راه که دارم میام خونه به این فک می کنم که قراره باهات حرف بزنم
لبخند
لبخند
لبخند
امیدوارم حوصله ات سر نرفته باشه
واسه من خیلی جذاب بود این روز
دیروز
مخلص، دوستدار، طرفدار و دلتنگت
صالح

پی نوشت:
کارات رو که دیشب دیدم به این نتیجه رسیدم که طرفدار خواهی پیدا کرد
خوشحالم که جزو اولین طرفداراتم :)