نخست- سالها قبل او را دیدم. افکار بسیار نزدیکی داشتیم. سلیقهی هنریمان به هم نزدیک بود. موسیقی و شعر مشابهی را میپسندیدیم. از میان دانشها دانش یکسانی را دوست داشتیم. از چیزهای مشابهی متنفر بودیم و اعتراضات مشابهی داشتیم. با همکاری هم یک کتاب نوشتیم که البته هرگز چاپ نشد.
دوم- من در ایران ازدواج کردم و او در دوردستها. من در ایران ماندگار شدم و او در دوردستها.
سوم- من برای آنکه صبحها به موقع بیدار شوم، فقط و فقط یک راه دارم، زنگ ساعت.
چهارم- دیشب شعری سرودم و در صفحهی فیسبوکم گذاشتم. البته ازش راضی نبودم.
پنجم- من زیاد گریه نمیکنم. عادت به گریه ندارم. اصلا" به گریه آلرژی دارم انگار.
ششم- دیشب خوابش را دیدم. خواب دیدم که با هم به یک رستوران رفتهایم و داریم با هم غذا میخوریم. من اشتها نداشتم. از حالم پرسید. از مشکلات و غصهها و دلآزاریهای روزگارم برایش گفتم. مثل سالهای دور که با هم حرف میزدیم و راهنمایی میگرفتیم، نکاتی گفت برای مقابله با مشکلات.
هفتم- از خواب پریدم. در رختخواب بودم. از او و رستوران خبری نبود. سردرد شدیدی داشتم.
هشتم- به فیسبوک وصل شدم. او هم از قضا آنلاین بود. گفتم خوابش را دیدهام. گفت که یک مصراع شعرم ایراد دارد. خوابم را جستهگریخته برایش تعریف کردم. در همان اثنا شعر را هم تصحیح کردم. زیبا شد. راضی شدم.
نهم- در خواب دیدمش؛ راهنماییام کرد. بیدار شدم؛ راهنماییام کرد. بهش گفتم که به یاد گذشتههای دور، منقلب شدهام. انگار که او نمایندهی تمام گذشتههای من باشد، اشک میریختم چون ابر بهار. گفت که حرف زدن با من دلش را میسوزاند چراکه به یاد گذشتهها میافتد. گفت غصههای امروزش مثل معدهدردهای آن روزهایش همیشه هست.
دهم- گفت تو هیچوقت خواب درست و حسابی نداشتی.
یازدهم- از غصههایمان گفتیم. از یاد آنچه بودیم و دیگر نیستیم و چهقدر دلمان برای آنچه بودیم تنگ شده. گفتم که یکی در خواب به من گفته که مادرش رفته پیشش و من باور نکردهام. گفت دروغ گفته. گفتم میدانم.
دوازدهم- خداحافظی کردم. به یاد گذشتههایی که دیگر نیست و انسانی که دیگر نیستم (و آزاده بود و نترس بود و صریح بود و قوی) تا رسیدن به محل کار بیوقفه گریستم.
سیزدهم- ایکاش از شر آلرژیها در امان بودم. حالم خیلی بهتر میشد.
چهاردهم- امروز خواب تلخ گذشتهها مرا از خواب بیدار کرد، بدون زنگ ساعت. خواب درست و حسابی ندارم.
پانزدهم- کاش گذشتهها میگذشت. کاش مادرش برود پیشش، مثل مادر من که پیشم است. کاش معدهدردش بهتر شود.
شانزدهم- حالم متغیر است. اینها را مینویسم برای آنکه یادم نرود. به یاد گذشتهها. به افتخار انسانی که در دوردستهای خاطرهام مدفون است؛ او که دیگر نیستم.
میثم فدایی
دوم- من در ایران ازدواج کردم و او در دوردستها. من در ایران ماندگار شدم و او در دوردستها.
سوم- من برای آنکه صبحها به موقع بیدار شوم، فقط و فقط یک راه دارم، زنگ ساعت.
چهارم- دیشب شعری سرودم و در صفحهی فیسبوکم گذاشتم. البته ازش راضی نبودم.
پنجم- من زیاد گریه نمیکنم. عادت به گریه ندارم. اصلا" به گریه آلرژی دارم انگار.
ششم- دیشب خوابش را دیدم. خواب دیدم که با هم به یک رستوران رفتهایم و داریم با هم غذا میخوریم. من اشتها نداشتم. از حالم پرسید. از مشکلات و غصهها و دلآزاریهای روزگارم برایش گفتم. مثل سالهای دور که با هم حرف میزدیم و راهنمایی میگرفتیم، نکاتی گفت برای مقابله با مشکلات.
هفتم- از خواب پریدم. در رختخواب بودم. از او و رستوران خبری نبود. سردرد شدیدی داشتم.
هشتم- به فیسبوک وصل شدم. او هم از قضا آنلاین بود. گفتم خوابش را دیدهام. گفت که یک مصراع شعرم ایراد دارد. خوابم را جستهگریخته برایش تعریف کردم. در همان اثنا شعر را هم تصحیح کردم. زیبا شد. راضی شدم.
نهم- در خواب دیدمش؛ راهنماییام کرد. بیدار شدم؛ راهنماییام کرد. بهش گفتم که به یاد گذشتههای دور، منقلب شدهام. انگار که او نمایندهی تمام گذشتههای من باشد، اشک میریختم چون ابر بهار. گفت که حرف زدن با من دلش را میسوزاند چراکه به یاد گذشتهها میافتد. گفت غصههای امروزش مثل معدهدردهای آن روزهایش همیشه هست.
دهم- گفت تو هیچوقت خواب درست و حسابی نداشتی.
یازدهم- از غصههایمان گفتیم. از یاد آنچه بودیم و دیگر نیستیم و چهقدر دلمان برای آنچه بودیم تنگ شده. گفتم که یکی در خواب به من گفته که مادرش رفته پیشش و من باور نکردهام. گفت دروغ گفته. گفتم میدانم.
دوازدهم- خداحافظی کردم. به یاد گذشتههایی که دیگر نیست و انسانی که دیگر نیستم (و آزاده بود و نترس بود و صریح بود و قوی) تا رسیدن به محل کار بیوقفه گریستم.
سیزدهم- ایکاش از شر آلرژیها در امان بودم. حالم خیلی بهتر میشد.
چهاردهم- امروز خواب تلخ گذشتهها مرا از خواب بیدار کرد، بدون زنگ ساعت. خواب درست و حسابی ندارم.
پانزدهم- کاش گذشتهها میگذشت. کاش مادرش برود پیشش، مثل مادر من که پیشم است. کاش معدهدردش بهتر شود.
شانزدهم- حالم متغیر است. اینها را مینویسم برای آنکه یادم نرود. به یاد گذشتهها. به افتخار انسانی که در دوردستهای خاطرهام مدفون است؛ او که دیگر نیستم.
میثم فدایی