Tuesday, December 31, 2013

مستی از ما آلت خورده. ما از مستی.


مستی همه چیز را تغییر می دهد. مستی تو را در حالی که حالی ات نیست به زیر خودش می برد، به اعماق. تو را به زیر بدن صاف و قطورش می کشاند و یک سورحسابی با بدنت راه می اندازد. کلی از تو سواری می گیرد، آخرش هم کلکت را می کند. بعد که به هوش می آیی، مستی رفته است. خیلی مظلوم و ساده. انگار که هیچ خبری نبوده، ولی تو کلکت کنده شده. کافی است کمی بیشتر فکر کنی. کافی است تند تند پلک بزنی و درست خودت را توی آینه برانداز کنی. آن وقت می فهمی که زندگی ات چندان آش دهن سوزی هم نیست، کلکت خیلی وقت است که کنده شده، همه چیز سیاه بازی است. یک مشت دلقک دارند دست و پایت را تکان می دهند.

ارواح عمه شان خیال می کنند من نمی فهمم. مستی همه چیز را نشانم داد. دارم نخ های متصل به دست هایم را می بینم. عین روز برایم روشن است که چه بی شرمانه تکانش می دهید و مرا وادار به حرکت می کنید. فکر کرده اید زرنگید مسخره های حرامزاده. بروید دکانتان را جای دیگری پهن کنید.



آرمین

Wednesday, November 13, 2013

آب

می خواهی برنگردی، برنگرد
من آب پشت سر توام
وقتی ریخت
دیگر جمع نمی شود..
 

کیوان مهرگان

Saturday, November 02, 2013

نسیم

مگر نسیم ابر بودی؟


که تو را در باران گم کردم

Tuesday, October 29, 2013

تمرین و ممارست

ما برای اجرای هر چه بهتر هر کاری نیاز به تمرین داریم.
سکس.
تحصیل.
هنر.

حتی مرگ...

Thursday, October 24, 2013

از آمدن و رفتن ما سودی کو؟ وز تار امید عمر ما پودی کو؟

هی می آد و می ره
می آد و می ره
...



و فک کنم این دل ماست که باهاش می آد و می ره

Friday, August 30, 2013

پازل


بازگشته اند
دردهای قدیمی
تصویرهای تاریک
از من در آیینه
از من
.در خواب ها

این بار می خواهم
تکه
تکه
تکه کنم خود را
 تا دوباره دست کسی
...شاید

!نه
این پازل را هزار بار هم که بچینی
.همان می شود

Saturday, July 13, 2013

Same world reborn

Saleh mano yade injaa endakht, baa posti ke rajebe entekhabat gozasht. Manam donbale in boodam ke ye jaayi ye chizi benevisam ke shayad ye zare khali sham. Ye zare az donyam benevisam, shayad mesle ghablana hame chiz behtar she.

Ehsas mikonam ke rahamo gom kardam. Raah ghablan in bood ke biaa Canada, injaa dars bekhoon, madraketo begir, va zendegiye khoobi dashte bash. Vali alan ke daram master mikhoonam, ehsas mikonam ke har kaary ke daram mikonam, be darde hich kas o hich chiz nemikhore.

Hamamoon bozorg shodim. Khodemoonam midoonestim ke vaghty ke bozorg shodim, hame chiz tooye zendegimoon avaz mishe. Makhsoosan inke zendegi sakht tar mishe. Vali man hich vaght fekr nemikardam ke inghadr gij besham. tooye gharzam be khatere inke apartment e khodamo gereftam, va bayad poole shahrie bedam. Physic khoondan baa inke bazi moghe haa hayejaan zadam mikone, dige behem oon energy ee ke ghablan midad ro nemide. Shayad hey be khodam migam ke oonghadr mohem nist ke maman babam daran az ham joda mishan o hame chiz be goh keshide shode, va vaghan dare room tasir mizare. In vasat, hey say mikonam ke in sooraakhi ke too zendegime ro baa dokhtar por konam ( va in besiar ajibe chon ke mamoolan bar axe ). Baa inke mohem nist cheghadr hame chiz bade, hade aghal ye nafar dige hastesh o mitoonam roosh tamarkoz konam. Vali fekr konam tahe tahesh, az hich koodoom az chizaayi ke goftam motmaen nistam.

Mordan hich vaghat rahe dorost nistesh. Vali zendegie be in bi maniyi ham fekr nakonam oonghadr dorost bashe.

emshab daram mire pishe ardeshir. Chand rooz dige ham pishe maman homa o baba ahmad. Shayad in safar haa hame chiz ro vasam behtar kone. faghat midoonam ke khaste shodam. Kheyli khaste.

Alan ehsase jehalat mikonam ke saleh rajebe siasat nevesht, man ghor zadam, vali khob hamini ke hast. Taa badanaa...

Monday, June 24, 2013

مریم صباغیان و کلیسای شهر ویمبورن

آره کلیسات
و پیرزن
و من که بهت افتخار کردم
که رفتی
که می گردی
که شهرای دیگه رو می بینی
که دفعه ی بعد که ببینمت چقدر قصه داری
که وقتی از انگلیس بری چقد می دونی
از پیرزنا
از حرفاشون
از اون ساعت ها
که من نمی تونستم تصورش کنم
فک می کنم به این که 40 سالته
و یه سری جغل دورتن
مثلن هم سن های ما
و تو می خندی
و از داستانات می گی
و اونا به زندگی کردنت فک می کنن
و می خوان بیشتر زندگی کنن
و تو لبخند می زنی
نه برای چیزایی که براشون گفتی
برای نگفته هات
برای این که اونا باورشون نمی شه که سختت بود
و اونا نمی دونن که تو بغض کردی
و تو خسته شدی
و تو دوباره پاشدی
چون
چون تصمیم گرفتی این بازی رو ببری
آره اونا نمی دونن
اونا نمی دونن که یه روز
تو تهران
تو یه دانشکده
که همه ی دنیات توش بود
تو هم یکی رو دیدی
تو زنی رو دیدی
که جوون بود
که باهوش بود
که می خندید
و درس می داد
و کلی چیز می دونست
و کلی زندگی کرده بود
و با این حال از خودشیفتگی خالی بود
جوون بود و از تو بهترین دانشگاه آمریکا می تونس درس بده
و اومده بود تو فنی
اون همه را اومده بود که به تو
به خود تو یه چیزی بگه
که زندگی بزرگه
خیلی بزرگ تر از این دانشکده
دانشگاه
شهر
و حتی همه ی مشکلات تو
تو که مشکلاتت اونقدر بزرگ بودن که خودت توش گم می شدی
تو که شکست یه نسل رو دیده بودی
تو که انقلاب کرده بودی
و همه چی رو
همه چیز رو به قمار گذاشته بودی
و باخته بودی

آره 
تو مشکلاتت از دنیا بزرگتر بودن
حتی بزرگتر از اینکه بفهمن
و تو کوچیک شده بودی
اونقد که می شد نباشی

که تو
که همه مون گم شده بودیم یهو

و اون درس می داد
به تو
برای تو
که خودت هم فک نمی کردی ارزششو داشته باشی

نگاش کردی
و پشت آرامشش کلی زندگی بود
و دیدی همه چیزایی که اون بود
تو نبودی
و تمام تفاوتش رو دیدی
تمام دلایلی که اون می دونس
که به خودت ثابت کنی
تو نمی تونستی

اما اون نگات می کرد
و تو نگاش می گفت تفاوتی نیس

و تو به تمام زندگی ای که می کرد حسود شدی
حریص شدی
و خواستیش

آره صالح خواستی بیشتر زندگی کنی
می دونستی سخته
و خیلی سخته اما
اما باید امتحانش کرد
می دونستی بغض خواهی کرد
اما فکری بود که اومده بود! راه برگشتی نبود صالح

و نمی دونستی
کع اونم بغض کرده بود
اونم یه روز ترسیده بود
و اونم یه روز فک می کرد کل دنیا تو یه دانشکده جا می شه
و ازش خسته شده بود

به این فک می کنم که شاید اونم رفته بود تو یه کلیسا
شاید
و شاید اونم پیرمردی رو دیده بود
که از ایران فقط خیام رو می شناخت

آره 40 سالته
و درس می دی
و می خندی
و نگات می کنن
که بابا مگه نمی بینی
زندگی سخته
همه چی داره تموم می شه
چطور می خندی
اصن چرا اومدی

و تو می دونی که اون بین حتی اگه یه صالح باشه که یه روز
تو یه شهر کوچیک
یه جای دور از کل دنیا
زیر درخت
یا وسط جاده
یا بالای یه کوه
کنار یه بچه
ببینه
بینه که زندگی خیلی بزرگه
خیلی بزرگ تر از ما هاس
و با این حال ما وایسادیم
و ماییم
که می فهمیم
و ما چه مهمیم
زندگی چه ساده و فوق العاده اس

اون وقت همه چی بسه
اون وقت واسه تو بسه
همون طور که برای استاد تو بس بود
راستی اسمش چی بود؟ (مریم صباغیان) یادم نیس
می دونی کی رو می گم؟ نه؟




Wednesday, June 12, 2013

انتخابات 2

حضرت مادر از تهران زنگ زده‌اند که «به چه کسی رای می‌دهی؟». مادر من، جزو فعالین چهار سال یک‌بار نیست، یک زن خانه‌دار کاملا معمولی است. طبق دسته‌بندی‌های خیلی از دوستان «نخبه» و «با سواد» و «روشن‌فکر»، جزو «عوام» حساب می‌شود. آرمان خاصی ندارد، مگر به قول خودش «عاقبت به خیری همه‌ی جوون‌های مملکت». این را لازم نیست از فعالیت‌های سنتی و خیریه‌اش، فهمید. خیلی اوقات شده که مشغول آشپزی یا کار دیگری است و انگار که فکرش مشغول باشد، این آرزویش را به شکل دعا به زبان بیاورد،‌ به صورت ناخودآگاه.

زنگ زده است می‌پرسد به چه کسی رای می‌دهی؟ می‌گوید به روحانی رای بده، سفید نده، میرحسین هم خیلی خوبه ولی فایده‌ای نداره اسمش را نوشتن، به روحانی رای بده. ادامه می‌دهد که رای را هم نشمارند، به هر حال سخت‌تر می‌شود کارشون با رای دادن «ما». بعد اسم یک سری از اقوام (که خیلی‌های‌شان به شدت سنتی و ساکن مذهبی‌ترین شهر کشور هستند) را ردیف می‌کند که آن‌ها و «ما» همه به روحانی رای می‌دهیم و یک سری حرف دیگر.

همین *«ما»* گفتن این زن سنتی و معمولی و به زعم بسیاری از «نخبگان روشنفکر و مدرن»، عامی، برای من از صادقانه ترین و سیاسی‌ترین کنش‌ها و رفتارهای این روزها است. و از همان‌جایی می‌آید که باید! از میان «مردم» معمولی، بی هیچ لقب دانشگاهی و اتوریته‌ی خاصی! از دل خود مردم، از دل معمولی ترین خانه‌ها، آشنا ترین خیابان‌ها!

Tuesday, June 11, 2013

انتخابات

البت که سعدی هم موجود بدیه
وختایی که بداخلاقی و می خوای نباشی زهر داری
یهو بداخلاقیت می زنه بیرون
انتخابات هم یه قسمت کل این جریانه
از این سردرد
آخ که چقدر خاطره اس
قرار بود هرکاری می کنن این بار نذاریم اذیتمون کنن
هنوز شروع نشده و داغونیم
این بغض رو 4 ساله دارم سعی می کنم فراموش کنم
سعی می کنیم
چه سریع برگشت
اما هست(ی)م

پناه

Saturday, March 30, 2013

عجیب نیست که این وبلاگ در ماه گذشته 7188 تا بازدید داشته؟؟
خوب به احتمال زیاد اکثر بازدید هاش با روبات ها بوده. ولی بازم خوب! می دونید چقدر انرژی داره صرف می شه؟؟
من درگیرش شدم. گفتم یه چیزی بنویسم که حداقل بگیم این روبات ها برای بازدید این نوشته ی من می آن سر می زنن.
مخلص و چاکر همه ی بازدیدکنندگان ارجمند.

جناب شماره ی 2.