Tuesday, March 07, 2006

.....

پلک هایم را روی هم می گذارم
باشد که لحظه ای سیاهی ها بروند
همه جا تاریک می شود
مجبورم بایستم تا زمین نخورم
با کورسوی امید چشمانم را می گشایم تا شاید
تا شاید دیگر سیاهی نرود
سرم گیج می رود
باز راه می روم
آخر عجله دارم
ناناز یا ساناز منتظرم هستند
به طرز هول ناکی زمین می خورم
نا ندارم که برخیزم
عجله دارم
دستم را بگیرید

4 comments:

01 said...

gahi vaghta chizi be zehnam mirese ke nemitoonam begamesh, chon az goftanesh mitarsam

mamsaleh said...

dastam begirin.....

Anonymous said...

bede man dasteto... chera to bedi... khodam migirameshoon..

Mahan said...

ghalebe blog ro mailidam be adminstrator!