Saturday, July 05, 2014

دلم یه زیبارو می خواد که بتونم ساعت ها بهش نگاه کنم

قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است
بلیط یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟
عجب گلی زده‌ای باز گوشه‌ی مویت
تو ای همیشه برنده! شماره‌ات چند است؟
همین که میزنیش مثل بید میلرزم
کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟
نگاه مست تو تبلیغ آب انگور است
لبت نشان تجاری شرکت قند است
بِ ... بِ ... ببین که زبانم دوباره بند آمد
زی... زی... زی... زیرِسر برق آن گلوبند است
نشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی تو
شبیه برف سفیدی که بر دماوند است
چرا اهالی این شهر عاشقت نشوند
چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده است
به چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیند
نگاه تو پی یک صید آبرومند است
هزار «قیصر» و «قاسم» فدای چشمانت
بِکُش! حلال! مگر خون‌بهای ما چند است؟
نگاه خسته‌ی عاشق کبوتر جَلدی است
اگر چه می‌پرد اما همیشه پابند است
رسیدی و غزلم را دوباره دود گرفت
نترس – آه کسی نیست - دود اسفند است

نشستم تو کتابخونه. انگار سال هاس که از اینجا تکون نخوردم. یه زیبارو جلوم نشسته. می تونم بگم یکی از زیباترین صورت هایی که به عمرم دیدم. همین واسم لذت بخشه. همین باعث می شه که ته دلم لبخند بزنم. سپیییید پوشیده. خودش هم سفیده. یهو این شعر اومد تو تایم‌لاین فیس‌بوکم. دلم خواست براش بخونم. اومدم اینجا بنویسمش. بدون هیچ توضیحی. نوشته ی 01 رو خوندم و فقط خواستم این رو بگم. خوشحالم که با وجود تمام تنهایی ها و حس تنهایی ها و خیلی چیزای منفی دیگه، هنوز ته دلم می تونه از یه چیز زیبا لذت ببره. بعضی وقتا، مث الآن، همین هم واسم کافیه.

برای اونایی که می خوان یه ذره افسرده تر شن: https://soundcloud.com/radiodialogue-1/radiodialogue-05

No comments: