Monday, July 07, 2014

نوزاد

"داری عمو می شی"

خیلی کوتاه، ساده، پرمعنا.
و ارتباط برای چند دقیقه قطع می شه.
و تو همین چند دقیقه من فکر می کنم.

یاد دیروز می افتم. آره دیروز بود. که دلم تنگ شده بود. واسه خونواده. واسه ی داشتن یه خونواده. واسه آدم دیدن. واسه هر روز آدم دیدن. واسه یه کسایی رو داشتن که هر روز که بر می گردی خونه بتونی بشینی باهاشون حرف بزنی. حتی برای چند دقیقه. داشتم به اینا فک می کردم.

یاد دیروز می افتم. آره دیروز بود. داشتیم با دوستام حرف می زدیم. که آدما چه جوری جرأت می کنن تو سن های کم عروسی کنن. وقتی که نه سربازی رفتی، نه خونه داری، نه پس انداز داری. داری می ری جلو. داری می ری بر اساس دلت. و دلت گرمه به همون خونواده. داشتیم راجع به اینا حرف می زدیم.

یاد چند وقت پیش می افتم. آره دیروز نبود. که از داداشم خیلی وقت بود بی خبر بودم. به این فک می کردم که چند سالیه رابطه ی نزدیکی باهاش نداشتم. که همدیگه رو دوست داشتیم، اما دورادور. که از دست هم عصبانی شدیم، اما از دور. که واسه هم احترام قائل بودیم، اما از دور. به اینا فک می کردم.

و حالا. به این فک می کنم. که خانواده مهمه. که داریم بزرگ می شیم. داریم بزرگ می شیم و از هم دور می شیم. و خانواده های جدید تشکیل می شن. و خانواده های جدید بزرگ می شن. آدما میان. و آدما می رن.

دارم به این فک می کنم که چقدر خوبه که آدما جرأت می کنن. زندگی سرشاره از آرمون و خطا. سرشاره از دوستی و دوست داشتن. و باید اعتماد کرد به خونواده ها. باید اعتماد کرد به پشتوانه ها.

دارم به این فک می کنم که هرچند رابطه ی نزدیکی با داداشم نداشتم. هرچند هیچوقت بهترین دوستم نبود و خیلی کم خانومش رو می شناسم، اما به خاطر اون و خانومش بود که من انقدر امروز خوشحالم که خبر کوتاه، ساده و پرمعنای مامانم باعث شده که کل روزم با لبخند باشه. که اگه اونا برادر و زن‌داداشم نبودن احتمالن فقط یه لبخند و دل‌خوشی کوتاه بود.




به هر حال، می تونین از همین الآن بهم تبریک بگین که چند ماه دیگه عمو می شم. امیدوارم از اون عمو باحالا بشم. خودم که هیچوقت عمو نداشتم که بدونم عمو باحاله شدن چه جوریه.

2 comments:

01 said...

Mobaraket bashe amu mamsaleh!!

mamsaleh said...

دیر به دیر سر می زنی